نبودنت ناراحت میکنه.
بودنت منو غمگین میکنه
تو چشمای تو چیزی هست که دلم رو به لرزه نیاره
اما
اما
امان از لبخندت به دیگری که مرا نابود میکنه.
کاش نبودی
کاش آقایی را حس نکرده بودم
کاش مهربانی
لطافت
و
بودنت برای من .
حال و هوای من تا برنمی گردی
دلتنگی روی من دوباره
حال دلم با تو خوشه
هرجا که میرم مقصدی
خدایتان
امشب حدیث بخاطر مازیار خیلی گریه کرد.
شکوه رو فرستادم بیرون
یه لیوان آب دستش دادم
تا کمی آروم بشه.
خدایا
این یه تیکه گوشتت به اسم دل چیه
که اینقدر ناله رو تو خودش جا میده
اون حدیثم امتحان داره
خودمم امتحان دارم ولی هیچ.
خدای من.
کمکم کن.
دوستت دارم.
حوصله ام هست
اما
شرجی نیست
که قصه وار برایت بخوانم
فردا دوباره باید برگردم به سیاه چال.
البته اینجا رو هم دوست ندارم.
دوست داشتم خانواده ام اونجا باشن.
و من بی دغدغه نبودنشان کارم و انجام میدادم.
هنوز هیچ خبر جدی نیست
تنها یی امان همه را بریده
نفس در سینه حبس شده.
گلو بریده از فریاد
و
زمین خسته از نبودن.
راستی یه فضول پیدا شده
نمیدونم کیه
ولی هر کی هست
دوامی نداره
اینجا فقط سهمه منه.
پس مزاحم نشو.
درباره این سایت